محل تبلیغات شما

در کوچه ها

در لابلای صفحه های خاطرات تابستانی

مابین سرو های آزاده

و در بین ساختمان های سر به فلک کشیده

باد می آید

مگر تابستان نیست ؟!

مگر شهریورک تنها دل به مهر بی مهری سرما سپرده ؟!

اخ . بیا بگشای در دربانک خسته

چشمام از سرما داره میشه بسته

شنیدم صدات کردن برباد رفته

چون عشقت بی خبر رفته

دلش پر شد از غصه

نموند تا بشنوه قصه

گمونم شهریورت پر شد از گریه

نکن فکرش که اون دیگه رفته

تو راه که زیر بارون راه میرفتم

دیدم دو تا عاشق چقد خوشحالن

زیر بارون راه میرفتن

رو لباشون خنده بود 

تو دستاشون دستای همدیگه بود

اما باعث نشد که نبینم درد بچه ی تنها

یا نشنوم صحبت پیرمرد مفلوک بی پروا

دوردستی نبود اما گریه پیرزن پیدا بود

بوق ماشین های بیرحم تا سر مغز رگانم بود

بیب بیبک های داماد ها

لبخند های مهرالود جوانک ها

قصه ی شهریورک می خواند

با غصه ی دل پیوند ها میخورد 

شهریور می بایست می رفت

دلش غرق تمنا بود

هر قدم که بر میداشت

ناله ای می کرد و چنگی می زد

لیکن این گمگشته در فردا

سرسری می آمد از آن دنیا

می دید جهانش را

زین سپس او بود سرور دنیا

سروری می کرد و می آسود

او می شد پادشاه همین فردا

او نمی دانست این سروری کردن ها تا ابد پایبند کردن نیست

تا ابد آسودن از برای سرور ماه ها 

که اگر باشد از برای نو عروس زمستان است

که آن هم تا ابد بودن نیست

مهرک اما نمی دانست

چه بیهوده تنمای طمع از پس دل چرکینش سرک می کشید !

شهریور اما گمان می کرد

هنوز فرسنگ ها باقی است

از طمع بود و یا لذت

در دلش سودای رفتن نیست

قصه ی پایان شهریور

های ,ی ,دل ,بی ,ها ,ابد ,کرد و ,از برای ,بارون راه ,پر شد ,شد از

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها